گروه 5+2

ساخت وبلاگ
ارزشی میگوید، جمعش کنید شورش را در اوردید، نمی شود که عید نداشته باشیم! من فقط یک سوال می پرسم و بعد خفه می میرم، چه طور است که شده هزار و چهارصد و نمی دانم چند سال محرم ها و صفر ها (که یعنی دقیقا دو ماه تمام از سال و سر انگشتی بگیریم یک ششم از کل عمرمان) سیاه پوش باشیم و مملکت را وادار به افسرده نمایی کنیم؟ این ما نیستیم که شورش را در اوردیم. شورش را شما لعنت حرام باد ها یک عمر است که در اوردید. ما فقط کریستال نمک شده ایم. محلول فوق اشباع از شوری کثافت نمکتان.سیاه پوش شوید، ای آنان که ملتی را سیاه پوش کردید. قطره های خون سرخ سلاخی ای که امسال برپا کردید، با چهارده هزار سال روز و شب عزاداری هم از خاک این مملکت زدوده نمی شود.بلند در خانه می پرسم، گویید به نوروز که امسال نیاید؟پدرم می گوید آری نیاید.مادرم در حال آب کشیدن ظرف ها می گوید، بیاید، منتها متفاوت.می گویم: من نمی خواهم پیام تبریک بفرستم. به هیچ کس.تحویلم می دهد، بفرست، ولی با آرزوی رهایی! برای آزادی ایران.می خواهم آرزویی کنم که مشابهش را هیچ وقت برای کسی نخواستم، حتی برای دشمنم.کاش مرگ شما ضحاک صفتان را ببینم. امسال.نوروز مبارک. بگو پنیر و بمیر.امسال بر مقبره ی نداشته تان (به راستی فکر می کنید در خاک مقدس سرزمینم جایی هست که کثافت وجودتان را بتوان در آن جای داد؟) می رقصم و شیرینی پخش می کنم.و من آن روز را انتظار می کشم... حتی روزی که.. نباشم.خون می چکد از خاک شهیدان وطن وای... ای وای وطن.. وای وطن.. وای وطن.. واااااااااااای. گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 14:24

یک آن به خودم امدم و فهمیدم دیگر دلم هیچ کدامشان را نمی خواست. دقیقا. هیچ. کدامشان. را...عروسک هایم را می گویم. همان هایی که سال ها برای گلچین کردنشان وقت گذاشتم. حال همه شان بدجور توی ذوقم می زنند. مثل یک بازیچه.ولی در عمل چه می کنم؟ هیچ. براشان در استکان چینی با طرح گل عباسی چای دم می کنم. می گویم به به چه قدر خوشحالم که مجدد می بینمتان! چای می نوشید؟ تازه دم است. حبه قند هم بردارید. چه قدر به نشست و برخاست با شما افتخار می کنم عروسک محترم عزیزم. چه دامن چین چینی زیبایی دارید. و سه نقطه. که یعنی در عمل هنوز دارم به خاله بازی ادامه می دهم.منتها دوست دارم مدادرنگی بردارم، یا یک دایره ی کامل و بی نقص دور خودم بکشم یا یک خط بطلان روی همه شان. بگویم بفرمایید. همه چیز تمام شد. شما را به خیر و ما را به سلامت. بروید خودتان با خودتان خاله بازی کنید، من بعد هر چه قدر دوست دارید برای هم چای بریزید، صحبت کنید، گل بگویید و گل بشنوید. ولی من دیگر حوصله اش را ندارم. از ما گذشته...می دانی خنده دارش چیست؟ اینکه من آنقدر فنی عروسک بازی می کنم که کسی نمی فهمد منم بازی هستم. منتها درست وقتی مغزم فرمان می دهد تمامش کن، همه یادشان می آید عه یک استکان لاله عباسی خالی مانده. و بعدش به زور به زور به زور برایم پرش می کنند. که من دیگر لب نمی زنم.گاه با خودم می گویم کاش همان موقعی که استکان به دست بودم چند باری هم مرا خاله و مامان جون و عزیز جون صدا می زدید که به کل تصمیم نگیرم اعتقادم را به استکان های لاله عباسی از دست بدهم و بزنم زیرش. کاش گاهی ته استکان مرا هم نگاه می کردید که بدجوری خالی شده و واهی منتظرم کسی استکان لب پر شده ام (که ترکش را سمت خود پنهان می کنم) را شاید قطره ای پر کند. نه که دستم گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 81 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 4:51

برای من.. اخرین بارش، وقتی بود که یادم می اید در دو سالگی در خانه ی بروجرد خوابیده بودیم. شب بود. مادربزرگم لباس گرمی به تنم پوشانده بود، کاموا یا پشم. من را سخت به آغوشش فشرده بود. و روی هر دو نفری مان هم از آن لحاف سنگین ها انداخته بود. از همان ها که نفس به سختی از زیرش بالا می اید. شاید بگویی چه کلافه کننده! که سخت در اشتباهی دوست من. امن بود. تعریف من از واژه ی امن همین است. دقیقا شب بود. چشمانم فقط تاریکی را می دید. به تاریکی نگاه می کردم. زل زده بودم. صدای قلب مادربزرگم را می شنیدم‌. قلبش کنار گوشم بود. و صدای نفس های بابابزرگ که کمی ان دست تر خوابیده بود را هم. آن نقطه ی دنیا، خود امنیت بود.بعدش گم شد. گمش کردم. برای همیشه گمش کردم. کاش چشمانم را می بستم و تا ابد ان لحظه را زندگی می کردم. تا ابد. گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 73 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 4:51